شهید کنعان محمدی
شهید کنعان محمدی
نام پدر: موسی
نام مادر: گلشا کمالی
تحصیلات: پنجم ابتدایی
محل تولد: باغان
محل دفن: بهشت کاظم آبدان
محل شهادت: جبهه ی آبادان
عضویت: بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴
وضعیت تاهل: مجرد
وضعیت اشتغال: کشاورز
عملیات: کربلای ۴
وصیت نامه شهید و بقیه عکس ها در ادامه مطلب
( با توجه به تحقیقات صورت گرفته متاسفانه ایشان فاقد وصیت نامه رسمی می باشند. )
برادر شهید:
کنعان روحیه ای خوب و با نشاط داشت. غالب اوقات دوش به دوش پدر کار می کرد. او می خواست که تامین کننده رفاه و آسایش برای خانواده اش باشد. همه نگاهش معطوف به کمک و یاری رساندن به پدر بود.
همرزم شهید:
وقتی که خبر شهادت کنعان به گوشم خورد بسیار ناراحت شدم. خبر سبیار بدی بود. مظلومیت او برایم سخت و شکننده بود.
از زبان دوست و همکلاسی شهید کنعان محمدی:
چندین سال پیش بود. بهمراه شهید کنعان محمدی و شهید حسین سلمانی و چند تن از دیگر دوستان، جهت شرکت در امتحان نهایی کلاس پنجم به دیّر رفته بودیم. تا زمان برگزاری امتحان وقت زیادی باقی مانده بود. پس تصمیم گرفتیم که برای شنا کردن به دریا برویم. روبروی گمرگ قدیمی دیر مشغول شنا کردن شدیم. در جمع دوستان بودن بر لذت این شنا می افزود و باعث شد که ما موقعیت خود را فراموش کنیم. بازیگوشی های کودکانه ای به سراغ ما آمده بود و ذهن ما را به خود معطوف کرده بود. یک لحظه متوجه شدیم که از ساحل خیلی فاصله گرفته ایم. خواستیم که برگردیم. نمی شد. عمق دریا در این قسمت زیاد بود و تلاطم امواج بیشتر از قبل شده بود. دیگر پاهایمان به کف دریا نمی رسید. هر کدام از ما به نوبت هم که شده بود لحظه ای زیر آب می رفت و بیرون می آمد. تا اندازه ای احساس ترس و وحشت کرده بودیم که همدیگر را فراموش کرده بودیم. مرگ را در چند قدمی خود می دیدیم. هرکس برای نجات خود تقلّا می کرد و نا خواسته از یکدیگر فاصله می گرفتیم . در این لحظات شوم، یکی از دوستانمان در تیررس چشمان خیس ما به زیر آب رفت و دیگر بیرون نیآمد. می خواستیم دست روی چشمانمان بگذاریم و بگوییم که ندیدیم ! ولی مگر می شد؟ بغضی که گلوی ما را می فشرد، ترکید. آب می خوردیم و اشک می ریختیم. از سوی دیگر ناگهان شهید کنعان محمدی به زیر آب فرو رفت. حالا دیگر با صدای بلند گریه می کردیم. بعد از چند لحظه کنعان را دیدم که به روی آب آمد در حالی که یقه پیراهن دوستمان را گرفته بود و او را همراه خودش حرکت می داد. آن پسر، هراسان و وحشت زده در یک لحظه دستش را به دور گردن کنعان حلقه کرد و باعث شد که برای بار دوم دریا آنها را به کام خود بکشد. لحظات سخت و دردناکی بود. برای بار دوم کنعان او را بیرون آورد در حالی که از پشت او را گرفته بود. خودمان را به آنها رساندیم. برای کنعان رمقی بیش نمانده بود ولی با همان اندک توانی که برایش مانده بود، آن پسر را به ساحل نجات رساند. من هرگز آن شجاعت و فداکاری کنعان محمدی را فراموش نمی کنم.گویی در ذهنم حک شده است. اصلاً انگار دیروز بود.
مادر شهید
تشیع جنازه شهید کنعان محمدی و شهید مختار دولت جاوید
عکسی از آرامگاه شهید کنعان محمدی در گلزار شهدایبهشتکاظم آبدان
[عکاس: اسماء محمدی]
درباره سايت
بسم تعالی
با سلام خدمت دوستان عزیز
من اسماء محمدی ۱۷ ساله از شهر آبدان استان بوشهر هستم و بسیار خرسندم که در جمع شما عزیزان حضور دارم. مقصود از ساخت این وبلاگ آشنایی شما عزیزان با شهیدان هشت سال دفاع مقدس شهر آبدان است ، بنده برای سامان بخشیدن به این وبلاگ تمام تلاشم را میکنم و از شما عزیزان میخوام که در راستای ادامه کار این وبلاگ از من حمایت کنید.
لطفا با نظرات و پیشنهادات خود من رو خوشحال کنید.
بنده برای جمع آوری این مطالب بسیار زحمت کشیده ام.
این مطالب از جایی کپی نشده فقط مشخصات شهدا از کتاب بر مدار بیست کهکشان گرفته شده
کپی فقط با ذکر منبع جایز میباشد.
تاریخ ساخت وبلاگ : ۳ دی ماه ۱۳۹۵
تصاوير برگزيده
آخرين مطالب
-
-
وبلاگ دوم
شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶ -
سی و پنجمین دوره مسابقات فرهنگی هنری مرحله کشوری
پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶ -
اختتامیه مصاحبه با خانواده شهدا
دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶ -
پاورپوینت در مورد شهدا
پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶ -
کارنامه شهید امرالله تنگستانی
يكشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۶ -
شهید نوزنگ
يكشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶ -
کارت عضویت کاراته شهید عبدالحسین گنخکی
دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۶ -
کارنامه شهید ابراهیم خلیلی راد
جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶ -
اپلیکیشن شهدای شهر آبدان
شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۶
بایگانی
- دی ۱۳۹۶ (۱)
- آذر ۱۳۹۶ (۱)
- مرداد ۱۳۹۶ (۴)
- تیر ۱۳۹۶ (۴)
- خرداد ۱۳۹۶ (۵)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۳)
- فروردين ۱۳۹۶ (۳)
- اسفند ۱۳۹۵ (۱۰)
- بهمن ۱۳۹۵ (۱۲)
- دی ۱۳۹۵ (۲۲)
خلاصه آمار
محبوب ترين ها
-
۲۴۳۳ -
۱۲۱۰ -
۹۵۳ -
۹۰۳ -
۷۲۳ -
۱۰۹۸ -
۶۸۳ -
۲۰۸۹ -
۶۹۸ -
۱۲۰۷
پيوندها
نظرسنجی وبلاگ
-
نظرسنجی وبلاگ بر مدار بیست کهکشان
نظرات (۱)
رقیه
معلم پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان موضوع انشا این بود که در آینده می خواهین چکاره بشین ، باید در مورد یه شغل یا کار توضیح می دادی !!! مثلا پدر خودت چه کاره است ؟
آقا اجازه … شهید …
پاسخ: